باغ دلم بی تو زرد و پاییز می شود
شهر و فضای ذهنم غم انگیز می شود
باز نشد به روی کسی درب قلب من
بی تو کلید قفل دلم ریز می شود
عشق مرا جانا به تمسخر گرفته ای
خنده نکن که سهم دلت نیز می شود
کاسه ی صبر آدم که لبریز شد بدان
با خود و هر چه باشد گلاویز می شود
حمله کند چو داعش به دل لشکر غمت
تیر جفای تو که به من تیز می شود
هیچ ندیدم به عمر خود لحظه ی نشاط
جز نمکی بر زخمم که واریز می شود
باز شکستی شیشه ی دل را که وصله بود
آه دل من روزی بلا خیز می شود
م.ع.بدر